کد مطلب:141769 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

حبیب در شب عاشورا
در شب عاشورا، حبیب چون «بریر» شادمان و خرسند بود. به گونه ای كه «یزید بن حصین» به او خرده گرفت: «ای برادر! این ساعت زمان شوخی نیست» «حبیب» در پاسخ گفت: «كجا از این جا سزاوارتر برای سرور خواهد بود؟ در حالی كه تنها فاصله ما با حور العین، حمله این قوم بر ماست تا كه شمشیرها را از نیام بركشند». [1] .

قدری از شب عاشورا گذشت، «نافع» می گوید: امام وارد خیمه خواهرشان زینب علیهاالسلام شدند. من در برابر خیمه به انتظار امام بودم كه شنیدم زینب علیهاالسلام به امام عرض كرد: «آیا شما نیات یارانتان را امتحان كرده اید؟ من نگران آنم كه آنان نیز به ما پشت كنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن كنند» امام در پاسخ فرمودند: «به خدا سوگند اینها را امتحان كرده ام؛ پس آنها را مردانی یافتم كه سینه سپر كرده اند، به گونه ای كه به مرگ


زیرچشمی می نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند». [2] .

نافع می گوید: چون این گفتار امام را شنیدم، گریه ام گرفت و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو كردم. [3] حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در هیمن شب با این شمشیرم به آنها حمله ور می شدم» نافع می گوید: به حبیب گفتم: من نزد خواهرشان بوده ام؛ گمان می كنم باید زن ها را تسكین خاطری داد. آیا می توانی یارانت را جمع كنی تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده كنیم؟ «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران وحشی از آشیانه های خود به درآیید.» [4] سپس به بنی هاشم گفت: «به خیمه های خویش بازگردید (امیدوارم كه) چشمانتان بیدار مباد» بعد از آن به اصحاب خود نظر كرد و آن چه خود دیده بود یا از نافع شنیده بود بازگو كرد و همگی گفتند: «به آن خدایی كه بر ما منت نهاد كه در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین نبود، اكنون با شتاب بر آنان حمله می كردیم تا كه نفس خویش را پاك و چشم را روشن سازیم» [5] حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر كرد و گفت همراه من بیایید تا كه نزد زن های حرم رویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او خود به راه افتاد و یاران، او را همراهی كردند. حبیب به نزدیك حرم اهل بیت رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست كه به غلاف نخواهد رفت تا این كه گردن بدخواه شما را بزند. این نیزه های پسران شماست، سوگند یاد كرده اند كه تنها بر سینه جدا شده از دعوتتان فروروند»، در این هنگام زن های حرم از خیمه ها به گریه خارج شدند و گفتند: «ای پاكان! از دختران رسول الله و ناموس


امیرمؤمنان حمایت كنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند، گویا زمین هم با آنها زار می گریست. [6] .


[1] مقتل الحسين مقرم، ص 263.

[2] «فقال لها: و الله لقد بلوتهم فما وجدت فيهم الا الاشوس الافمس، يستأنسون بالمنية دوني استيناس الطفل الي محالب امه» مقتل الحسين مقرم، ص 265.

[3] مقتل الحسين مقرم، ص 246.

[4] «و نادي: يا اصحاب الحمية و ليوث الكريهه، فتطالعوا من مظاربهم كالاسود الضارية».

[5] «و الله الذي من علينا بهذا الموقف، لولا انتظار امره لعاجلناهم بسيوفنا الساعة، فطب نفسا و قرعينا».

[6] مقتل الحسين مقرم، ص 266.